آدریناآدرینا، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

آدرینا خوشنویسان

یه حموم جانانه

این عکسا که پایین صفحه میبینی واسه حموم رفتنته که کلی آب بازی کردی با مامانی و انقد بهت خوش گذشته بود که با زور و گریه اوردمت بیرون حموم   و بعد از یه حموم و آب بازی توپ فقط بازی میچسبه و بعد از بازی هم فقط خواب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب     ...
6 شهريور 1390

شیرین کاری در پارک

باز دوباره سوار تاب شدی و خوابت برد ، مامانی اونم چه خواب عمیقی تا از رو تاب بیرون اوردیمت گریه کردی و میخواستی روی تاب بخوابی من و بابایی هم که دیگه میمیریم برای این کارات ...
5 شهريور 1390

16 ماهگی

رفتیم خونه آقاجون ( بابای بابا مجید ) کلی با آقا جون بازی کردی آخه آقا جون خیلی دوست داره تا میرسیم اونجا سریع میری بالای اپن آشپزخونه شون میشینی و کلی شکلک درمیاری اگه قندون هم اونجا باشه که شروع میکنی به خوردن قندها     ...
5 شهريور 1390

خوردن طالبی و قایم کردن آشغالش

بابایی برات طالبی قاچ میکرد و تو هم تند تند آبلموش میکردی و میخوردیش ولی از آشغال طالبی خبری نبود یواشکی دنبالت کردیم دیدیم طالبیشو میخوری آشغالشو میبری میزاری گوشه میز تلویزیون کلی از دستت خندیدیم میگی نه خودت ببین بابایی دوربینش همیشه آماده ست برای گرفتن آثار جرم از تو تا وقتی بزرگ شدی خودت ببینی و باور کنی چقدر شیطون بودی البته یه نگاهی هم به اون بلوزت که با طالبی یکی شده بکنی هم بد نیست   ...
2 شهريور 1390

مراسم هندونه خوری

بابایی هندونه خریده بود همین اوردیم قاچ کردیم شیرجه رفتی روش آخه خیلی هندونه دوست داری ما اومدیم زیرانداز انداختیم تا بشینی روی اون و هندونه بخوری ولی اونو جمع کردی و نشستی کنارش و شروع کردی به آب لمو کردن هندونه روی لباسات و فرشها ...
2 شهريور 1390

بلال

آخر هفته رفتیم فشم و بابا مجید کلی بلال خرید و از اونجایی که شما خیلی بچه زورگویی هستید گیر دادی که بلال و خام بخوری و این کار رو هم کردید ...
2 شهريور 1390

15 ماهگی

تازه از حموم اومده بودی که بابا مجید مهلت نداد تا شلوارت و پات کنم زود با دوربینش اومد و این عکسار و ازت گرفت آخه تازگیها خیلی قشنگ میگی بابا و بابایی هم کلی ذوق میکنه   ...
2 شهريور 1390